Wednesday 20 July 2011

هفده امیش

می خوام برم از ته بزنمش. بلای جون ادم میشود در این تابستان گرم و افتابی. محکم می کشمش و ان بالای بالا که یک دانه اش هم به گردنم سرک نکشد محکم می بندمش. بزنم به تخته دو سه کیلو از وزنم می شود قلمبه ای بالای سرم که ان همه کشش و سنگینی درد هم می اورد به ارمغان. ولی هر چه باشد از گرمایی که ازش نفرت دارم بهترست. زندگی همین است انتخاب بین بد و بدتر. برایم فرقی ندارد همسر بگوید من بلند بیشتر دوست دارم یا ان یکی بگوید ۵ ماه دیگه عروسیت است و اینطوری نمیشود که. بعله ما که دو سال بعد از با هم زندگی کردن و یک سال بعد از ازدواج کردن باید برویم ان ور لباس عروسی بپوشیم و ان وسط قر بدهیم وشاد باشیم و حکما طوری رفتار کنیم که گویی خجالتی هم هستیم از هم و از ان حرفها... بماند که من همیشه از عروسی بدم می امده چه مال خودم باشد چه هر کس دیگری . مخصوصا در ان سرزمین که مجردها فقط ان شب به بعد از رفتنشان و تنهایی عروس و داماد فکر می کنند و بقیه هم به شکمشان و غیبت کردن . برایم همیشه نمایش چشم و همچشمی به صورت علنی بوده و بس. از ان بدتر احساس پوچی می کنم هدفیست که دو سه ساعته دود میشود میرود هوا. هدفی که بستگی به درجه ی چسبیدگی به عروس و داماد روزها شاید ماه ها و از همه بد بخت تر شاید سال ها برایش وقت گذاشته ای و به اش فکر کردی  که شاید یکی یه کم زندگی اش فرق کند اصلا مسخره است ولی چه کنم که زندگی فقط خواسته های من نیست و ارزوی دیدن عروسی هر پسر و د ختری مثل قندی است در دل مادران و پدران (البته می گویند نچشیده ام) . کجا بودم اصلا داشتم چه می گفتم اهان می خواهم بروم از ته بزنمشان موهایم را می گویم. اصلا به حرف کسی گوش نمیدهم وقتی بخواهم. اصلا مگر نبود همان خواهربزرگتر هم با موهای ۴ سانتی عروس شد و کلی هم ماه شده بود و اصلا هم به موی مصنوعی راضی نشد . همین میریم میریزمشان پایین... نه من اصلا این کار را نمی کنم من فقط یک بار از کوتاه کردن موهایم راضی بودم  توی این عمر بیست و چند سا له ام. بچه که بودم که همه اش گریه بود بعد از ارایشگاه. مادر اینجانب اعتقاد داشتند برای تقویت موها و پر شدنشان تا سن ۱۴ سالگی موهایم باید همه اش کرنلی باشد بعله البته اخرهایش مسری شده بود و به ۱۰-۱۵سانت هم رسیده بود. همین بود که تا ۱۸ سالگی که دیگه اجازه ی موهایم دست خودم بود پا به ارایشگاه نزاشتم و بعد از ان در یک عملیات انتحاری رفتم موهای تا کمرم را از ته زدم و این همان باری بود که راضی بودم . راضی بودنم ربطی به مدل موها و ارایشگر و اینها نداشت فقط کله شقی ام بود که راضی ام کرده بود . حالا که بعد از ان برای اولین بار به اینجا رسیده دیگر ان کله شقی را در خود نمی بینم من موهایم را دوست دارم و به شان وابسته ام . توی دلم ذوق می کنم وقتی دارم سشوارشان می کنم و خودم را در اینه می بینم وقتی قر می دهم و این ور و اونور می اندازمشان من چطور می توانم بروم بریزمشان !!! نه برای اینکه عروس باید موهایش بلند باشد برای خودم این تابستان هم تحملشان می کنم و درد و سنگینی ان قلمبه را گوشه ی دلم می گذارم و به کمندی و پریشان دل خوش می کنم . نمیزنمشان همین

No comments:

Post a Comment