Tuesday 5 July 2011

سیزده امیش

قبلن تر ها که شاید کم تر خودم رو میشناختم فکر می کردم همینجوری هم میشه که دل آدم بگیره و دپ بزنه. همه چیز خوب باشه دلت برای کسی تنگ نشده باشه دلت عاشق نشده باشه اما دلت ممکنه همینجوری بگیره. بعدتر ها فهمیدم همینجوری هم نبوده و نیست. ینی تقریبا خودم رو شناختم فهمیدم وقتی گشنه هستم دپ میشم و عصبانی  کمتر از دو تا لیوان در روز چایی افسرده میشم ماجراهای پریود هم برای خودش که زمان برد تا خودم رو شناختم. و بهتر بگم دلم برای کسی تنگ نمیشه اگه خوب بخورم و خوب بخوابم ادم اینجوری هستم من!!! ینی این عوامل جسمانی خیلی بیشتر روی اخلاق و روحیات من تاثیر داره . حتی وقتی هم که بخوام دل تنگ بشم یا تو عشقی شکست بخورم اولش اینقدر غذا نمی خورم تا دپرس بشم. یا یا وقتی یه چیزی خوب نباشه چایی ام کم میشه و من دپ میشم  . این ها همیشه با هم بودند هیچ وقت نشده که من دلتنگ بشم و درست غذا خورده باشم که بفهمم دلتنگی تنهایی می تونه باعث دپرس شدنم بشه یا نه اما برعکسش شده خیلی زیاد. حالا همه این ها رو گفتم که بگم دو ماه بود که منتظر یه تماس بودم مهم بود زنگ نمی زد دیگه امروز هم نزد کل دوماه یه طرف امروز یه طرف!! امروز ساعت ۳:۳۰ بعد ازظهر خیلی بد بود. از صبح هر چی بهش نزدیکتر میشدم اشتهام کمتر میشد دلم هم چایی نمی خواست و واقعا عجیب بود. امروز رو خودم از تمام روزهای این دو ماه انتخاب کرده بودم می تونست دیروز باشه یا فردا اما امروز بود و من امروز به شدت دپرس شدم. فرایند دپرس شدنم هم دقیقا به خوردنم بسته بود مثل همیشه ناهار نخوردم و شام یه کمی غذا خوردم. صبح یه استکان چایی خوردم شب هم چایی رو قبل ساعت ۸ خاموش کردم که برای من که به زور شب ها قوری رو میشورم موجب حیرت!!! و همین طور شد که الان دپرس هستم به شدتی که وقتی بی انگیزه داشتم غذا می پختم فکر می کردم که دیگه کلن نه فیس بوک چک می کنم نه گودر!! اصلن ما برای چی صبح ها از خواب بیدار میشیم و یه سری سوالات اساسی که در حالت عادی مغزم که غذا بهش رسیده باشه  بهشون می خندم !! ینی کلا اخلاق و فلسفه و منطق و عقل من در گرو شکمم!! 

No comments:

Post a Comment