Monday 11 July 2011

شانزده امیش

امروز به حسابی اول هفته است. برای من که همه اش در خانه هستم اول و اخرش هیچ فرقی نمی کند البته بماند که دو روز اخر هفته چون همه اش شوهرم خانه است کلی فرق دارد و من برای اینکه از با او بودن در ان دو روز نهایت استفاده را بکنم برعکس همه ی روزها زودتر بیدار میشوم و خوب برای اویی که هر روز صبح زود بیدار میشود من مثال اعصاب خورد کنی هستم که خواب روزهای تعطیلش را ازش گرفته ولی دارد تمرین می کند که این کار را نکند. داشتم می گفتم امروز اول هفته است و صبح وقتی بازور برای اولین بار چشم هایم باز شد شوهر را دیدم که عمیق تر از من در خواب است و چشم هایم از حدقه داشت میزد بیرون تا دیدم که ساعت یک ساعت از ساعت بیدار شدنش گذشته. احساس مسؤلیتم گل کرد که بیدارش کنم برود سر کار. بدین صورت من فهمیدم که دیشب خیلی گرمش شده و سرش درد گرفته و حتی وسط خواب پاشده قرص هم خورده که من فکر کردم رفته سر یخچال اب میوه بخورد :) و امروز احساس خستگی می کند و می خواهد نرود سر کار به همین راحتی ان هم بعد از دو روز تعطیل. از اولش هم اعلام شد که می خواهد همه اش رو بخواد و همین حالا هم مثال خرسی بزرگ خوابیده و هر از گاهی سری بلند می کند و می پرسد من چه میکنم ان ور مبادا که بگذارم حوصله ام سر برود شاید. و البته من هم مثل خرسی کوچیکتر روی مبل خزیده ام و به این فکر می کنم که چه دنیای خوبی میشد اگه ادم همه اش می خوابید و استراحت می کرد. و حتی فکر کردم که چرا من باید دنبال کار بگردم و دو ماه و بعدش هم دو سه هفته خودم و خودش رو دق بدهم تا کار مرا پیدا کند و تازه بعدش هم همه اش بنالم. نمی دانم چطوری به نیاز های بشر رسیدم و اینکه ادم از اول که داشته دور هم زندگی کردن رو می اموخته فهمیده که همه ی کارهایش رو نمی تواند انجام دهد همین شده که کار کردن تقسیم شده و اخرش این شده هر کس یه کاری بکنه و بقیه برایش کارهای دیگر و نمی دانم از کجای این داستان من قانع شدم که باید کار کرد دیگه :) تازه بعدش هم به دنیای ایده الم فکر کردم که ادم ها در ان نباید کار کنند دومین کار نیاز به غذاست که من را اذیت می کند اخه ینی چه که روزی سه بار ما به غذا نیاز داریم ینی هی می پزیم می خوریم اگه لذت بردن بود فرق داشت اما از دید نیاز بهش نگاه می کنم لجم میگیرد همین است که در دنیای ایده ال من به غذا نیازی نیست و البته دست شویی طولانی چون دوستش ندارم برایم سخت است. در حالی که روی این مبل لم داده ام لیست تنبلی هایم و ایده ال هایم برای دنیا رو در اورده ام و به این فکر می کنم که چقدر خوب است که می توان الکی فکر کرد مگرنه حوصله ام سر میرفت و میرفتم خرس بزرگ را صدامی کردم .

No comments:

Post a Comment