Saturday 28 May 2011

پنجمیش

وقتی نزدیک پریودم میشه انگار دوست دارم دنیا خراب شه همونجوری که من می خوام ساخته بشه اصلن هم فکر نمی کنم که فکرم جایی اشتباه داشته باشه هاا و این فکر هر ماه تکرار میشه و باز دوباره به نقض میرسه و باز دوباره سر خط.  یعنی حتی به درخت ها هم گیر میدم که چرا صاف قد می کشن  بعد تازه این سوال نیست ها تو ذهنم عصبی میشم که چرا درخت صاف قد می کشه یه ذره هم شک ندارم که عصبانیتم بی جاست. یا مثلا هر کی جلوم حرف بزنم می کنمش پیرهن عثمان و عصبی میشم تو دلم با اون ادم قهر می کنم بهش فرصت میدم شاید تو حرف بعدی جبران کنه فرصت ازش می گیرم اخطارش می کنم تنبیه و سرزنش هم جای خودش داره تنهاش میزارم میرم یه عالمه جمله های عصبانی که فقط تو کلم می چرخه.   اخرش هم فقط گریه می کنم طوری که اگه کسی ندونه فکر می کنه عزیزی رو از دست دادم  میشینم فکر می کنم چرا گریه می کنم چرا اینجوری شدم چه حرفی ناراحتم کرده هیچ که هیچ فقط اشک ها قطع نمیشوند چشم هام درد می گیره ادم های اطرافم هم دردشون می گیره ولی گریه ام تمامی ندارد  حالا این بساط اگه یه    بار بود راضی بودم اما وقتی بشه قصه ی هر ماه قبل اینکه بقیه رو دیوونه کنه خودم رو داره دیوونه میکنه ...و بعدش تازه درد کمر شروع میشه :)  

No comments:

Post a Comment